گول خوردم!

یه سلام با کلی غصه،غم ، اندوه،حزن،ناراحتی و .........( دیگه هم معنی پیدا نکردم !)

واسه چی هم که معلومه البته با کمی تاخیر بروز پیدا کرد!     ایران1 عربستان2  این تقزیبا دلیل تمام ناراحتی منه

ایران حدود 30 سال بود که به عربستان توی ورزشگاه آزادی نباخته بود.من خیلی اهل فوتبال نیستم . فقط طرف دار استقلالم و بازی های ملی رو نگاه میکنم . ولی خیلی حرصم گرفت وقتی باختیم . انتظار داشتم مثل همیشه ایرانی ها با پرچمشون دور تا دور زمین رو دور بزنن و عرب ها بزنن توی سرشون . ولی نشد که بشه! دلم کلا برای ایران میسوزه . خیلی عظمت داشت ....

حالا دیگه نمی شه کاریش کرد. راستی فهمیدید چه کلاهی سرم رفت؟من فکر می کردم توی پست های قبلی در مورد جلد 8 دارن نوشتم . ولی اون جلد 7 بود . گول خوردم!

حالا جلد 8 ( که با عرض معذرت اسمش یادم رفته ، تا حالا سابقه نداشته!)

توی جلد 8 از زبون گروبز نوشته شده. که همون طور که همه حدس می زدن ماجرا هایی بود که برای گروبز همراه با شارک و پرای اتیم و بقیه پیش اومده بود.معلوم شد که پرای اتیم به به درویش خیانت نکرده و گرگنما ها رو برای مقاصد خودش به لردلاس نفروخته بود. و البته گروبز بعد از اینکه روی گرگنمایی خودش رو دید تصمیم گرفت به همون حالت باقی بمونه (برای همیشه گرگنمایی باشه که می تونه فکر کنه)

یونی ( که خودش رو به لردلاس فروخت)می خاست گروبز رو بکشه و داشت موفق می شد که آ ینده گروبز رو دید که خود گروبز همه ی دنیا رو نابود می کنه پس اون رو زنده نگه داشت .

این تمام چیز هایی بود که از کتاب یادم میومد . آخه 1 ماه پیش خوندمش . الان هم دستم نیست که نکته های ریز ماجرا رو بنویسم . خلاصه ببخشید دیگه !

 راستی یادم رفت بگم از اینکه دوباره میرم مدرسه خیلی خیلی خیلی خوشحالم.(دیوونه نیستم ها!)

شما هم سعی کنید شادی کنید  آخه شادی خیلی خوبه(بازم تاکید میکنم من دیوونه نیستم!).

 

.................این که در سینه ات میتپد قلب نیست،ماهی کوچکی است که می خواهد نهنگ شود ،قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس، اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی متپد..........

 

                                                                                                            

1300+80+8

با سلام خدمت عیدی گیران قهار!

میبینم که عید اومد و ما هم زود دودیدیم طرف مامان بابا و بقیه فک و فامیل واسه ...

چند شب پیش خواب بودم که حاجی فیروز(؟!) اومد به خوابم و وظیفه ای خطیر بر شونه ی من گذاشت. اون وظیفه این بود که :" ای دخترم برو و از پکیدن هم سن و سالان خود جلو گیری کن!"خب....پیش اومده دیگه!

من هم می خوام چند نکته رو اینجا یاداوری کنم تا از چند تا اتفاق که ممکنه بعدش به کبودی چشم شما منجر بشه ،جلو گیری کنم: 

1. به طرف افراد پولدار خانواده حمله نکنید و از اونجا که تمام هوش و حواس و نگاهتون پیش جیب مبارک     می باشد سعی کنید با کله به اون بدبختی که می خواد بهتون عیدی بده اثابت نکنید!

2.تا عیدی گرفتید زود بنا نکنید به شمردنش چون بعدش با چشم غره ها ی مامان جون مواجه می شید و احتمالا با نصیحت های موثر ایشون.

3.لطف کنید ته آجیل ها رو در نیارید چون برای مصرف همگان تهیه شده است!

خب دیگه بسه. من از نصیحت بدم میاد این ها هم فقط برای خوشحالی دل حاجی فیروز بود!

برین این یه هفته ای که از تعطیلات مونده حسابی حال کنید که واسه دیدن دوبارش باید یه سال دیگه تو صف چشم انتظاران باشید! راستی از تکلیف های گرامی چه خبر ؟از یکی از دوستان که پرسیدم گفت:" از من یکی که یه لحظه هم چشم بر نداشتن و مورد لطف و عنایت مستقیم پی در پی خودشون قرار دادن! و من با بی محلی تمام با بی ادبی جواب این درد جانکاه رو دادم!" دوست عزیز!توی کارنامه های بعدی تاثیراتش مشاهده میشه به 2 طریق: خشم جانسوز خانواده  و کبودی های تمام ناشدنی .(این که چرا من امسال به کبودی گیر دادم هنوز نامشخصه. روحیه ام خشن شده!)

من دنبال دشمن خونی نیستم(ذکر این مورد لازم بود)ولی بد نیست لای این کتاب ها رو باز کنید.

خب دیگه شیرینی خوشمزه داره صدات میکنه !(همینطور منو!)

 

بای بای تا پست بعدی.

 

.........از مجنون پرسیدند چرا بردرختان تنها اسم خود را می نویسی پس لیلی چه؟ جواب داد : لیلی هسته من است و من محافظی برای او . اگر اسم لیلی را می نوشتم از گزند طبیعت در امان نبود . من نابود شوم بهتر است تا لیلی.....